تغیر عشق
آسمان چرخید و چرخید، آسمان چرخید و مشک
آسمان لرزید و لرزید، آسمان لرزید و اشک
دست با فوارهی خون، هم نفس شد با زمین
بازو اما، مثل باران، چکه چکه روی زین
خاک تشنه، جرعه جرعه تشنه تر از مشک شد
آسمان هم رفته رفته، قطره قطره اشک شد
**
آه ای عشق! ای همه خون ریز! این دست من است!
دستِ دست افشان ترین عاشق، به گاه رفتن است
این که میبینی به مسلخ، همچو بسمل شوقناک
نبض افلاک است جاری، گشته در آغوش خاک
فاش میگویم که وقتی رفت دستم سوی آب
شد فراموشم، تعهّد نامه ام با بوتراب!
عهد کرده بودم از جایی که رسم ساقی است
تشنه مانم، تشنه تا جان در نگاهم باقی است
لحظه ای دستم برای امتحان آب رفت
همچو مروارید، در اندیشهی مهتاب رفت
یاد خورشید حقیقت، جان من از تاب برد
لحظه ای چشم مرا، اسرار حق در خواب برد
روی نی میدیدمش، تابنده تر از آفتاب
ناگهان دستم خنک شد از نسیم سرد آب!
قهر عشق است این خدایا، یا قبولم کرده ای؟!
کین چنین بزم بلا، در مسلخم گسترده ای!
***
خوش ببین ای چشم خون بنیاد، ای تمثیل عشق!
بازکرده واپسین آغوش را، هابیل عشق
آسمان چرخید و سر چرخید و آب مشک ریخت
آسمان لرزید و دل لرزید و در خون، اشک ریخت
یک نفر از دور آمد، بغض خود یک آن شکست
شانه در شانه، کنار آسمان از پا نشست
مکتب شعر دینی
مکتب شعر امامیه
سید علی اصغر موسوی
قم - 1385
****
آخرین نقش نذر حضرت زینب(س)
پیک خونین باز می گردد، ولی دارد شتاب
قاب می گیرد نگاهش، صد سوال بی جواب
موج خونی را که از یالش شناور کرده است
حس کن ای بانوی سر تا پا گرفته اضطراب!
حس کن ای بانو، شرار چشم هایش را که هست
مشعلی از اشک و خون و آه چندین التهاب
آه و اندوه و غمش را در خروشش کرده گم
گردباد است این که می آید، ز پیش آفتاب
واژگون می خواهد انگاری زمین را، کز غمش
واژگون کرده است، زین خالی و بند و رکاب
بوی سیبی را که آکنده هوا، در لحظه ها
خوب می دانی، چه خواهد شد از این پس، انقلاب؟!
ذوالفقار از زخم تنهایی، نهاده سر به خاک
یاد کن بانو، شمیم دست های بوتراب
بعد از این در صحنه های پیش رو تنها تویی!
آخرین نقش حقایق، آخرین فصل کتاب ...
مکتب شعر دینی
مکتب شعر امامیه
سید علی اصغر موسوی
قم - 1378